مهدی و احمد عزیززاده برادران نابینای آملی در گفت گوی بی رودربایستی با صبح آمل:
ما دو دسته نابینا داریم اول آنهایی که مادرزادی هستند و دوم آنهایی که از سنی دچار این معلولیت شدند گروه اول”مادرزادی”فرقی برایشان ندارد چون
تصویری از طبیعت و اطراف در ذهنشان نیست ولی دسته دوم با علم به اینکه قبال می دیدند دچار مشکل می شوند بنابراین راحت این موضوع را پذیرفتیم
نیم روز عصر اسفندماهی و در غبار فراموشی روزگار بی توجهی قرار
گفتگوی متفاوت آخرین چاپ ســال 99 نشریه صبح آمل را با استاد
جمشید بنا پدر دو برادر نابینای آملی گذاشتم که الحق واالنصاف روی
هر چه مرد را با منطق انســانیت سفید و پدری را در حق بچه ها تمام
کرد. حرفها برای گفتن داشتند اما این طرف میز آدمی حیران اینهمه
بی توجهی و نگاه آنانی می شد که از معلول خویشتن داری و صبوری
را طلب می کنند. به بهانه تعدیل نیرو از کار بیکار شدند و باز هم تمام
هزینه های زندگی دوباره روی دوش پدری سنگینی کرد که تمام هست
و نیستش را برای امروز احمد و مهدی گذاشت تا بتوانند عصای دست
پیری اش شــوند، دل پدر خوش بود که دنیای پسران نابینایش تاریک
خواهد شد و تا جایی که از دستش بر می آمد برایشان کوتاهی نکرد اما
چقدر می توانست دوام بیاورد خزانه دولت هم اگر بود تمام می شد در
واقع وی باید هر ماه خرج سه خانواده هفت نفره را یک تنه آنهم در این
شرایط بد اقتصادی در بیاورد و جور وعده وعیدهای سر خرمن مسئولین
شعاری را بکشد. می گفتند درس که بخوانند حداقل می توانند گلیم
خودشان را از آب بیرون بکشند اما بعد گرفتن لیسانس همچنان بیکارند
و دردناکتر اینکه هنوز مستاجرند و اندر احواالت خانواده عزیز زاده با دو
فرزند متاهل نابینای مســتاجر هنوز روی میز قضاوت قرار دارد و وقت
رسیدگی کی باشد خدا می داند.
اما نگاه های ترحم آمیز جامعه، نبود فرصت شغلی، مشکل در بهره گیری از
وســایل حمل و نقل عمومی و عدم مناسب سازی بسیاری از معابر و خیابان ها
و اماکن عمومی همچون ادارات و دانشگاه ها و ورزشگاه ها و … برای استفاده، از
جمله مشکالت جدی آنها به شمار می رود که در این شماره می خوانید،
جمشــید عزیززاده 58 ســاله بنا و پدر دو فرزند نابینای آملی است که این
معلولیت را به واسطه پدیده ارثی می داند و انگار از گذشته در خانواده همسرش
موروثی بود و تا بعد از ازدواج این موضوع را نمی دانستم و بعدها شنیدم که سه
تا از برادر خانم های من نابینا بودند و در سن 15 سالگی به دلیل نبود امکانات
و بیمــاری فوت کردند و خواهرزن های من زنده ماندند” حتی اینگونه هم نقل
کردند که اگر فرزند دختر بود نابینا نمی شــد” و از تقدیر الهی به خانه آنها هم
رسید.
استاد جمشید می گوید من و همسرم حتی نسبت فامیلی هم با هم نداریم
که بگوئیم بخاطر آن دچار این مشکل شدیم ولی انگار قسمت ما این چنین بود.
چطوری متوجه شدین بچه ها نمی بینند؟
سال 64 آقا مهدی به دنیا آمد و ظاهرا تفاوتی با نوزادان دیگر نداشت اما دقیقا
تو چهار ماهگی اتفاقاتی پیش آمد که مسیر زندگی ما را تغییر داد و زمانی متوجه
حادثه شــدیم که چشمان بچه رشدی نداشت و وقتی وسیله ای را جلویش می
گرفتیم، چیزی را نمی دید و باورش ســخت بود و نمی توانســتم قبول کنم اما
کسی مقصر نبود و نمی شد با سرنوشت هم جنگید.
در خصوص درمان بچه ها چه کردید؟
تا مدتها کارمان از این دکتر به آن دکتر رفتن بود و بیشتر وقت ما در مطب
ها می گذشت تا راهی برای درمان پیدا کنیم و برای این کار به بیمارستان فارابی
تهران نزد دکتر شمس هم رفتیم که آب پاکی را روی دست ما ریخت که بیماری
پســر شما درمان ندارد. باور کنید بدترین خبر عمرم را به من داده بودند و نمی
توانستم موضوع را هضم کنم بخاطر همین به دکتر گفتم حاضرم تمام دار و ندار
خودم را بفروشم و بچه ها را برای معالجه به خارج از کشور ببرم شاید آنها بتوانند
کاری بکنند ولی حرف دکتر شمس یک کلمه بود “تالش بی فایده است” و حتی
به من گفت برو خدا را شکر کن که فرزندت پسر است که اگر دختر بود سخت
تر می شد بنابراین تسلیم شدیم.
چطور شد بچه دوم هم نابینا شدند؟
دو ســال بعد از تولد اولین فرزندم به امید اینکه تغییری در زندگی ما ایجاد
می شــود خدا احمد آقا را به ما داد اما انگار مصلحت در این بود که ایشــان هم
نابینا باشــند حال این وسط هر کســی چیزی می گفت که اگر برایش دعا می
کردید حتما خوب می شد و حرف و حدیث های دیگر که زاییده فکر و اعتقادات
ذهنی اطرافیان بود و پشتوانه علمی نداشت هر چند ما از حکمت
خدا دور نبودیم و خانواده به شدت معتقد به دعا و ائمه هستیم و
دیگر پذیرفتیم که همین است و حال باید عزیزان مان را زیر چتر
حمایتی خودمان قرار می دادیم تا به ثمر برسند.
وضع مالی شما چطور بود؟
پدرم باغبان بود و من هم کارگر مردم و استطاعت مالی خوبی
نداشــتیم و با همین دستمزد روزانه سعی می کردیم تا آنجا که از
دست مان بر می آید برای بچه ها کم نگذاریم تا حداقل چیزهای
ابتدایی را داشته باشند و در این میان تحصیل و مدرسه مهم ترین
موضوعی بود که حتما و بدون هیچ تاخیری باید انجام می شد اما
وسیله نقلیه برای جابجایی و حمل و نقل نداشتم و با موتور باید در
شرایط بد آب و هوایی و بارانی بچه ها را به آمادگی می بردم. تقریبا
سه سال این کار طول کشید و بعد از آن آنها را به مدرسه استثنائی
دین و دانش بردیم. عالقه عجیبی به درس خواندن داشتند و چون
فاصله سنی دو برادر کم بود این موضوع کمی کار را برای من راحت کرده بود.
در جهت پذیرش مشکل نابینایی بچه ها آیا مشاوره هم گرفتید؟
چون من و همسرم سواد درســت و حسابی نداشتیم و پذیرش این موضوع
و بیماری بچه ها هم برای ما ســخت بود برای همین به یک مشاور در خصوص
برخورد صحیح با مهدی و احمد مراجعه کردیم که بسیار موثر و کارساز بود و در
واقع مثل یک همیار به ما آموزش دادند که چگونه با این موضوع کنار بیاییم و به
بچه ها کمک کنیم تا پگونه با مشکالت روبرو شوند و از پس کارهای خودشان
بر بیایند.
برای تحصیل بچه ها به کرج هم رفتید؟
تحصیالت بچه ها اولویت اول ما بود و احساس می کردم محیط آموزشی آمل
مناسب آنها نیست و در کرج امکانات بیشتری وجود دارد برای همین دو سال به
کرج رفتیم و بچه ها را در مدرســه استثنائی ثبت نام کردیم غافل از اینکه آنجا
هم جمعیت دانش آموزان زیاد بود و نوبت به احمد و مهدی نمی رســید برای
همین مجددا به آمل برگشــتیم و در مدرسه استثنائی دین و دانش در فجر 26
مشغول به تحصیل شدند و دوره ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشتند و حاال
عصر جدیدی در زندگی شان شروع شد و در مدارس عادی غیر انتفاعی رازی و
شهید فتاحی بوران این دوران را هم به پایان رساندند و دانشگاه هم در پیام نور
محمودآباد به اتمام رساندند.
چرا با تمام مشکالت عالقمند تحصیالت بچه ها بودید؟
بخاطر فقر مالی و نبود کمترین امکانات زندگی نتوانستم درس بخوانم و سوادم
در حد خواندن و نوشــتن است از طرفی خودم هم سالم نیستم و بر اثر کارهای
ســخت و سنگین دیسکم را عمل کردم که در اثر آن پای چپم فلج شد و مهره
کمرم را هم عمل کردم و االن پالتین هست ولی از آنجائیکه شرایط بچه های من
هم چون خاص بود بهترین راه برای موفقیت آنها را در تحصیل دیدم و هر آنچه
را که در توان داشتم به کار گرفتم تا فرزندان باسوادی را تحویل جامعه دهم چون
به نظرم معلولیت عیب نیست اما عقب افتادگی و بیسوادی بزرگترین عیب است.
آیا به بهزیستی هم مراجعه کردید؟
برای بیان مشکالت و درخواست کمک از مدیران سابق بهزیستی بارها به اتفاق
بچه ها به این اداره مراجعه کردیم و گفتم تا اینجا با هر سختی که بود زیر پای
عزیزانم را خالی نکردم و به وظیفه پدری ام عمل کردم اما تمام دغدغه و نگرانی
ام از آینده آنهاست که من نیستم ما پول نمی خواهیم فقط کاری برای بچه ها
دست و پا کنید تا دست شان تو جیب خودشان باشد.
پیگیری ها ثمر داشت؟
دوندگی ها ما را تا دفتر رییس جمهوری هم رساند و از آنجا تلفنی هم با آمل
تماس گرفتند ولی بی تاثیر بود و یک نامه هم به دفتر بیت رهبری
فرستادیم “حتی طی مکاتباتی قرار شد توسط شهرداری آمل دکه
ای بــه بچه ها بدهند که این کار هم نمی دانم به چه دلیلی انجام
نشــد” و انگار دوباره به خانه اول خود برگشتیم که خستگی همه
سالها بر تنم ماند.
بزرگترین نگرانی شــما برای بچه ها کدام موضوع می
باشد؟
الحمداهلل بچه های بسیار خوب و تحصیلکرده ای دارم که فهم
و شعور و انســانیت آنها بزرگترین سرمایه برای من پدر است و از
این جهت به خودم می بالم ولی بزرگترین دغدغه در خصوص اینها
با توجه به شرایط جسمی و نابینایی، بیکاری شان است که زجرم
مــی دهد و مهم تر از همه با اینکه متاهل هســتند ولی خانه ای
ندارند و مســتاجرند و با 15 میلیون پول پیش و ماهی 400 هزار
تومان اجاره می دهند که این مبلغ را هم من باید هر طور که هست
تامین کنم که تو این شرایط بد اقتصادی سخت است.
آیا به بهزیستی در رابطه با طرح خانه دار شدن خانواده های دارای دو
معلول مراجعه کردید؟
من که تا به حال نه شــنیدم و نه به چشم خودم دیدم که دور و برم خانواده
های دو معلولی خانه بگیرند اگر سراغ دارید یا مطمئن هستید به ما هم آدرس
بدهید تا دنباله کار را بگیریم چرا که دیگر خســته شــدیم به هر جایی که می
رویم نا امیدتر از قبل و دست خالی تر بر می گردیم. انگار گوش شنوایی نیست
و همه چیز در حد شــعار شده اینکه در تلویزیون و برای دلخوش کردن خانواده
های معلولین می گویند نگران نباشــند ما حمایت می کنیم پس کو؟ وقتی در
همین رابطه به سازمان بهزیستی کشور برای درد دل مراجعه می کنیم در جواب
می گویند بچه ها مستمری می گیرند”مستمری ماهی 150 هزار تومان” و هیچ
کاری از دســت ما بر نمی آید سوالم از همان آقایان این است با همین مبلغ تو
این گرانی چه چیزی می شود خرید؟ الاقل حرفی بزنید که منطق
داشته باشد اگر کار نمی دهید حداقل یک حقوق برابر با قانون کار
به اینها بدهید تا از پس زندگی خودشــان بر بیایند. از مســئوالن
عزیز و دلسوز و زحمتکش می خواهم به داد بچه های ما که دست
شــان از همه جا کوتاهســت و با چه سختی درس خواندند تا االن
خوبی داشته باشند برســند. من هیچ چیزی از دولت و بهزیستی
نمی خواهم وقتی همه زندگی ام را صرف آنها کردم تا سربار جامعه
نگردند پس آنها هم کمک کنند تا خدای ناکرده مشکل از این که
هست بدتر نشود.
آیا تفاوتی بین بچه های نابینا و دیگران می بینید؟
جز نابینایی هیچ تفاوتی بین بچه های نابینا و ســالم نیســت
حتی به جرات می توانم بگویم خیلی بهتر از افراد به ظاهر سالم از
پس کارها بر می آیند و این خدای ناکرده شعار هم نیست چرا که
استعداد عجیبی در بیشتر زمینه ها به خصوص کارهای کامپیوتری
دارند.
مهدی عزیززاده کمی شوخ طبع ولی جدی می گوید سن و سالی ندارم و فقط
خانه 36 را پر کردم و اگه خدا بخواهد تا چند وقت دیگه وارد 37 سالگی می شوم
که این یعنی کمی بزرگتر می شوم و حواسم باید به خیلی چیزا باشد حقیقتش
از دوران مدرسه تازه به وسیله معلمم تفهیم شدم که فرقی بین من و همکالسی
های دیگرم هست اینکه آنها خودکار و مداد و پاک کن داشتند ولی یک لوح، قلم
و مهره های مخصوص را به عنوان لوازم التحریر به من دادند و تازه آنجا فهمیدم
که تفاوتی هست منتهی نابینایی را نمی دانستم و برای من محسوس و ملموس
نبود هر چقدر جلوتر می رفتیم کنجکاوتر می شــدیم تا دوران راهنمایی که در
مدارس عادی و کنار دانش آموزان سالم بیشتر به ماهیت کار پی بردیم و آنجا بود
که فهمیدیم چه قابلیت و توانمندی هایی داریم.
هدف از این کنار هم قرار دادن نابینایان و دانش آموزان سالم چه بود؟
مهم ترین هدف از این کنار هم قرار دادن، باال بردن رشد اجتماعی نابینایان
بود تا در آینده از نظر زندگی اجتماعی دچار مشکل نشوند چنانچه دانش آموزان
نابینایی که در مدارس استثنائی شبانه روزی کنار هم و در شرایطی مشابه درس
می خواندند متاسفانه از نظر شخصیتی رشد نکردند برای همین دچار مشکالتی
شدند. ما هم از این توصیفات بی بهره نبودیم و ترکش های آن به ما هم رسید
حتی برخی از مدیران هم قبول نمی کردند ما را ثبت نام کنند و عذرشــان این
بود که اگر زمین بخورندچی؟ در صورت نیاز به غذای حاجت چی؟ که پدرم به
شوخی می گفت شما زمین نخور بچه های من هم زمین نمی خورند!!!!! اما معلم
رابط به ما یاد داد که این جماعت از جهل خودشان است که این چنین رفتاری
دارند ایرادی در شــما وجود ندارد که در جهت تایید این صحبت ها در امتحان
جغرافیا باالترین نمره را در کالس آوردم و معلم با داد و بیداد ســر
همکالسی هایم آنها را می زند و می گوید این پسر با نابینایی اش
هیجده شود و شما 5 ،12،9 بشوید؟
عمده مشکل نابینایان چه می باشد؟
عمده مشــکل نابینایان عدم درک و باور آنان توسط افراد سالم
اســت چرا که مردم عادی می پندارند یک فرد نابینا ناتوان بوده و
تنها قادر به اپراتوری است در صورتی که تاریخ نشان داده است که
یک فرد نابینا دارای قابلیت های متعددی است که اگر کمی جدی
تر گرفته شــود به یقین می توانــد در زمینه های متعددی موفق
تر از انســان های بینا عمل کند. افراد معلول به خصوص نابینایان
وقتی ادامه تحصیل میدهند و به درجات عالی علمی میرســند
و یا مهارتی را در حرفهای به دســت میآورند، انتظار دارند همانند
دیگر افراد جامعه دارای شغل باشند و خانواده تشکیل دهند که در
بسیاری از موارد متاسفانه این خواسته ها محقق نمی شود.
باورش برای شما سخت نبود؟
ما دو دســته نابینا داریم اول آنهایی که مادرزادی هستند و دوم آنهایی که از
ســنی دچار این معلولیت شدند گروه اول”مادرزادی”فرقی برایشان ندارد چون
تصویری از طبیعت و اطراف در ذهنشــان نیست ولی دسته دوم با علم به اینکه
قبال می دیدند دچار مشکل می شوند بنابراین راحت این موضوع را پذیرفتیم.
سال 83 در رشته الهیات و معارف اسالمی گرایش فقه و مبانی حقوق اسالمی
وارد دانشــگاه پیام نور محمودآباد شدم و تا آن زمان اداره استثنائی هزینه های
تحصیل ما را تقبل می کرد ولی در خصوص شهریه دانشگاه اوایل بخشی از آن
را می داد و یکی دو سال هم رایگان شدیم و ما را از پرداخت هر گونه هزینه ای
معاف کرد و دوباره نیم بها. خالصه به هر طریقی بود آن دوره را هم پشــت سر
گذاشتیم و لیسانس را گرفتیم و بخاطر نابینایی از خدمت مقدس سربازی معاف
شدم”به قول معلم رابط، خدا و قرآن شما را معاف کردند.
ترحم و دلسوزی چقدر در رسیدن معلولین به خواسته هایشان کمک
می کند؟
نگاه ترحم آمیز به نابینایان آنها را رنج می دهد، بنابراین باید با
آموزش و فرهنگ سازی صحیح از نگاههای ترحمآمیز به افراد نابینا
و البته همه طیفهای معلوالن پیشــگیری شود و از این طریق از
بهداشت روانی آنها حراست شود. چرا که یک نابینا نیازی به ترحم
و دلســوزی ندارد بلکه باید درک شود، گزینه هایی چون ترحم و
دلســوزی نه تنها کمکی به معلول نمی کند بلکه به ضررشان هم
هســت و در واقع آنها را درگمراهی و نرسیدن به هدف سوق می
دهد و خوشبختانه من در زندگی ام هرگز از این موارد غلط و اشتباه
نداشتم و تمام اســتقالل امروزم را مدیون ایثار و از خودگذشتگی
خانواده ام می دانم.
چه سالی ازدواج کردید؟
ســال 85 و دقیقا دو ســال بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کردم
و خداوند هم یــک دختر خوش قلب و مهربان به نام مریم به من
عطا کرد که همه زندگی من هســت و از همان کودکی با نابینایی
من کنار آمد تا آنجا که هر وسیله ای را که می خریدند با اصرار از
من می خواست تا با دستم لمس کنم در حالی که بچه یکی از بستگان همسرم
همیشه به من می گوید مرا نگاه کن یا چرا مرا نمی بینی. اما مسئله مهم اینکه
خیلی وقت ها می مانــم که برای مخارج تنها بچه ام چه کنم. هر چند پدرم با
حقوق کارگری اش هوای ما را دارد ولی تا کی؟ مشکل اساسی ما این است که اگر
به بچه هایمان نرسیم، فکر می کنند که چون نابیناییم، آنها این مشکالت را دارند.
ازدواج یک معلول با فرد سالم را می پسندید؟
بر سر راه ازدواج یک نابینا موانع زیادی وجود دارد که یک قسمت باز به همان
اشتغال باز می گردد ولی برخی مشکالت هم به ناآگاهی خانواده ها از توانایی های
نابینایان باز می گردد. خیلی ها به نابینا دختر نمی دهند برای همین خانواده بچه
های نابینا، دنبال اشخاصی می گردند که مشکل داشته باشند یا معلول باشند.
نمی دانم که چرا نمی دانند یا نمی خواهند قبول کنند که 2 نابینا یا یک نابینا و
یک ناشنوا نمی توانند با هم زندگی کنند .تجربه ای که من در زندگی شخصی
و ازدواج اولم با یک دختر سالم داشتم خود موید همین حقیقت تلخ ولی واقعی
بود که ازدواج دو معلول با هم اشتباه است چرا که افراد سالم درک زیادی از یک
نابینا یا معلول ندارند ودر بعضی مواقع دچار مشــکالتی می شوند که شرایط را
سخت می کند.ش
شما صبور هستید یا همسرتان؟
معموال هنگام بروز مشــکالت یا دعوای زن و شوهری همسرم صبورتر از من
است و کوتاه می آید که این از خوش شانسی من هست ولی گذشته از شوخی
دنیا ارزش لجبازی را ندارد و هیچ چیز جز عشــق و عالقه و صمیمیت ارزشــی
ندارد.
بزرگترین مشکل شما چیست؟
مــن در حال حاضر با کمک پدرم کــه در واقع بعد خدا تنها تکیه گاه ما در
زندگی اســت و جور کم کاری مدیران مســئول ذی ربط را می کشــد تو خانه
مستاجری زندگی می کنم و کمک بهزیستی به من فقط شامل مستمری ماهی
300 هزار تومان اســت که با این تورم و هزینه های سنگین زندگی هیچ کاری
نمی شــود با آن کرد و یــک روز هم کفاف نمی کند.”بــا خنده می گوید این
مســتمری ما تا دم بازار روز عراقی هم نمی رســد” و بیشتر با پول نماز و روزه
قضای مردم و ختم قرآن قسمتی از خرج خانواده سه نفره خودم را در می آورم.
من مدرک “آی سی دی یک ” دارم و به بیشتر رشته های کامپیوتری به غیر از
کارهای گرافیکی وارد هستم لذا از مسئولین عزیز خواهشمندم زمینه اشتغال را
برای ما به وجود بیاورند یا مستمری ما را افزایش دهند. ما هدف مان مطرح کردن
مشکالت تمام بچه های نابیناست، نمی خواهیم کسی بگوید مشکل شخصی خود
را بیان کرده اند، از طرفی هم زیاد به اینکه بخواهد به این مشکالت ترتیب اثر داده
شود، امید نداریم. فقط می گوییم و امیدواریم که حداقل مسئوالن بخوانند. اولین
مشکل ما اشتغال است که درباره آن بحث های مختلفی مطرح می شود. در بحث
اشتغال، افراد به توانی که ما داریم، بسنده نمی کنند و بیش از توانایی ما انتظار
دارند. بچه های نابینایی که فوق لیسانس اند، به خاطر همین تبعیض ها مجبورند
با حقوقی که یک فرد ســیکل اما بینا می گیرد کار کنند. خیلی ها به یک دید
دیگر به ما نگاه می کنند این دید که انگار ما نمی توانیم، درحالی که ما به دلیل
ایجاد ارتباطات کمتر و ندیدن اطراف و جذابیت ها بیشتر دل به کار می دهیم.
بی کاری و بی روحی چه تاثیری بر روحیه نابینایان دارد؟
خیلی ها بــه توانایی های نابینایان پی برده اند اما نمی خواهند آنها را قبول
کنند. یک نابینا حکم یک دفترچه تلفن همیشه در دسترس را دارد که این برای
مسئوالن می تواند خیلی مفید باشد. اما گذشته از این حرف ها من االن بیشتر از
هفت سال است که از کار در یکی از چاپخانه های آمل به بهانه تعدیل نیرو بیکار
شدم و در خانه نشسته ام، این وضعیت بر روحیه من اثر می گذارد. در روزنامه ها
می نویسند که ساالنه این تعداد نابینا سرکار می روند و یا رادیو و
تلویزیون خبر از اشتغال معلوالن می دهد، ولی ما هنوز ندیده ایم،
من نمی دانم که چه کسانی سرکار برده می شوند!
از خدمات بیمه استفاده می کنید؟
بیمه سالمت خدمات درمانی بهزیستی هستم که به آن صورت
پذیرش نمی شود و فقط به شرط بستری در بیمارستان لحاظ می
شود و ارزش دیگری ندارد.
تشکر از نشریه صبح آمل که این زمینه و بستر را برای ما فراهم
کرد تا درد دلهای خودمان را بگوییم تا به گوش معلولین برســد و
حداقل اگر ترتیب اثری اتخاذ نشــد الاقل ما حرف مان را زدیم و
فردا روز وجدان مان راحت اســت که ناگفته ها را گفتیم و به قول
شاعر”من آنچه را شرط بالغ است با تو می گویم تو خود پند گیر
و خواه مالل”
انجمن نابینایان آمل آیا در جریان مشکالت شما هست؟
به گفته مسئول کانون نابینایان آمل جناب میثم قربانی که به همراه همسرشان
تالش های زیادی را برای بهبود شرایط و ساماندهی اوضاع نابینایان کردند و حتی
لیست ما و تعدادی از بچه های با شرایط ما را برای خانه دار شدن ده سال پیش
رد کردند اما ظاهرا هنوز نوبت ما نشد و اولویت با افراد دیگری است.
احمد آقا داداش کوچکتر بر عکس آقا مهدی خیلی صبور و ســاکت مستمع
خوبی بود و تا اینجای گزارش منتظر ماند تا نوبت به او برسد از ادب و مهربانیش
هر چی بگم کم گفتم و عجب هم کوچکتری و بزرگتری را رعایت کرد، اینکه در
آغاز گفت؛ 35 سال سنم هست و شرایط تحصیل و زندگی مان تا حدودی شبیه
هم بود. چیز زیادی از بیماریم نمی دانستم چون درکی نداشتم و فکر می کردم
دنیای پیرامون همه اینطوری ســیاه و تاریک است و رنگی مثل سفید برایم بی
معنی بود بخاطر همین خیلی راحت قبول کردم.
خانواده چه نقشی در زندگی شما دارند؟
در هــر کاری خانواده به عنوان رکن اصلی و تاثیرگذار برای فرزندان خصوصا
بچه های معلول که در بعضی مواقع بخاطر شرایط جسمانی شان آسیب پذیر تر
هستند می باشند و خصوصا این موارد مهم در خانواده ما بیشتر نمود داشت چرا
که پدر همیشه به ما امید می داد که در مقابل مشکالت زانو نزنیم و با توجه به
مسائل ذکر شده بیرون از خانه از کسی مشورت نمی گیرم.
ده ماه هست که با دختری اهل بابل ازدواج کردم والحمدهلل زندگی ما هم با
لطف پدر و مادر عزبزم می گذرد.
به جز اشتغال چه مشکالت دیگری دارید؟
سمعک هم یکی دیگر از مشکالت ما هست که از سال 90 به علت کم شنوایی
برای هر دو گوش استفاده می کنیم و حتی زمانی این موضوع موجب پایین آمدن
اعتماد به نفس ما هم شد چون نابینایی که نمی بیند بیشترین تکیه گاهش بر
شنوایی است هم با این تفاوت که آقا مهدی از سمعک نامرئی استفاده می کند
که هر یک هفته در میان باید باطری آن را عوض کنیم. قبال بهزیســتی هر ماه
یک سهمیه”یک بسته” به ما می داد و االن مدتی می شود که اصال نمی آورد.
این باطریها را قبال آزاد 15 هزار تومان و پس از مدتی 20 هزار تومان و االنم که
ورقی 35 هزار تومان می خریم.
از خواسته ها و انتظارات خود برای ما بگویید؟
خواسته و انتظار در این زمینه زیاد است اما اگر انتظارات و گالیه هایم را در
دو کفه مجزای ترازو بگذارند کفه گالیه ها به تبع سنگین تر از کفه دیگر خواهد
بود چرا که ما در طول این دوره آن طور که شــاید از ســوی سازمان بهزیستی
خدمات خاصی را شــاهد نبودیم و این در حالی بود که معلوالن هم ردیف ما از
برخی تسهیالت این سازمان برخوردار بوده اند که این امر ما را بیشتر ناراحت می
کند. چنانچه شاید اگر بخواهیم مطالبه اصلی خود را مطرح کنیم خرید مسکن
اصلی ترین این خواســته ها باشد چرا که هم اکنون ما در یک خانه استیجاری
زندگی می کنیم که این امر شرایط ما را کمی دشوارتر کرده است. از مسئوالن
ســازمان بهزیستی تقاضا داریم تا با مستند کردن روند زندگی ما حتی المقدور
یک سرپناهی تدارک ببینند.
24اسفند99