حاج عباس پیروزیان یکی از مریدان آیت الله حسن زاده آملی و از قدیمی های تکیه اسک در گفت گو با صبح آمل
انسانهایی هستند که شخصیت شان آن گونه که شایسته است در نزد همگان شناخته نشده و تنها کسانی که از نزدیک با این افراد آشنا بودند و محضر آنها را درک کردهاند، اهمیت و برجستگی آنها را میدانند. پیچیده نیست و بسیار آسان نشان می دهد اما ویژگیهای خاصی که دارد موجب میشود نتوان درباره فردی چون او به آسانی سخن گفت. زیاد اهل گفت وگو و مصاحبه نیست و نه میتوان از صفات، اندیشه، رفتار و عملکرد مدیریتی و علمی او چشم پوشی کرد و نه به راحتی نوشت چرا که شنیدن یا خواندن تمجیدش او را آزرده خاطر میکند و اگر تواضع بسیار مهمترین ویژگیاش نباشد از مهمترین آنهاست. با این همه گاه باید چشم بر بعضی عواقب بست و در جایی که آیندگان بدانند دنیا در عصر ما فقط با نادرستیها و ناراستیها شناخته نمیشود و راست کردارانی همچون حاج عباس پیروزیان را هم به خود دیده است نوشت تا ثبت شود. پیروزیان از معدود افرادی است که توانست در اندیشه و رفتار خود به دور از تبلیغ و شعار میان سیاست و اخلاق پیوند عمیق برقرار کند. وی بسیار متواضع و فروتن است و در همه دوران زندگی هیچگاه نسبت به رقبا، مخالفان و منتقدانش، کج رفتاری روا نداشت که اگر چنین بود در تمامی این سالها دست کم یک نفر یک مورد را در جایی بیان میکرد یا مینوشت.
توفیق بزرگ زندگی خود را حضور در محضر استاد حسن زاده آملی و کسب علم و معرفت از چشمه جوشان علمی ایشان می داند که موجب دگرگونی وی گردیده است. همدمش در همه روزهای پر فراز و نشیب زندگی، اشعار مولانا جلال الدین محمد بلخی بود و اشعار شعرای بزرگ که برایش حکم آب و نان را داشت.
مطالعه جزو برنامه های لاینفک زندگی اش می باشد و روزانه حداقل دو ساعت می نویسد و شب نیز فارغ از هیاهوی روزگار مطالعه می کند. قریحه شعری دارد و با اشعاری از ته دل مستمع را سر ذوق می آورد که این صفات ذکر شده صبح آمل را بر آن داشت گفتگویی اختصاصی با حاج عباصس پیروزیان ترتیب دهد. وی می گوید؛
بنام ایزد توانا
به نام آنکه جان را نور دین داد خرد را با خدادانی یقین داد
به نام آنکه جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت
به نام روشنایی بخش آفریننده هستی. عباسعلی پیروزیان متولد 1314 در روستای اوجی آباد واقع در هفت کیلومتری شهرستان آمل هستم. تقریبا 1322و در هفت سالگی وارد تکیه اسک شدم، منزل ما اسپه کلا بود و پدر و مادرم کشاورز بودند و من تحت سرپرستی عمه بزرگوارم بزرگ شدم و مرا به مدرسه فرستاد و تقریبا چهار سال در محل مدرسه کنونی شهید ولی زاده زیر نظر ملا باجی “ملا ساره” که قرآن می آموخت چند سالی با دوستان همسن و سال خودم قرآن را یاد گرفتم و این به دو سال طول کشید.
زمان دست کشیدن شوروی ها
سال 1322 که من وارد اسپه کلا شدم مصادف با زمانی بود که شوروی ها از اینجا دست کشیدند چرا که از سال 1311 تا 1320 عزاداری در تکیه تعطیل بود و اجازه برگزاری مراسم سوگواری را هم به مردم و علاقمندان سیدالشهدا نمی دادند که این مکان به جایش مدرسه فرهنگ شد و آقای رحیم رئیس زاده مدیریت آن را بر عهده گرفت. پس از طی دروس قرآن، عمه ام مرا نزد آقای رحیم رئیس زاده به جهت رابطه فامیلی و ایلی “طایفه اسک” به مدرسه فرستاد و تا کلاس ششم ابتدایی را در آنجا خواندم و بعد از مدرسه دست کشیدم و چند سالی در بازار سرگردان بودم تا اینکه به عنوان دفتردار در دفتر مسافربری ایران پیما آمل به تهران مشغول به کار شدم که مکانش میان دو پل دوازده چشمه و پل جدید مجاور شیرینی فروشی آقای معمار پور بود و شیشه فروشی آقای کربلائی اسماعیل قبادی و محضر آقای ولایی و مغازه عزیزالله فلاح زاده نیز در آنجا قرار داشت. چند سالی آنجا ماندم و بخاطر علاقه بسیار به شاهنامه فردوسی بزرگ، در همان بازار چند هزار بیت از اشعار آن را حفظ کردم و تا سالهای 28،29،30،31،32 و 33 حافظ را مطالعه کردم و شعرهای سعدی را هم حفظ می کردم. چون از نظر مالی ضعیف بودیم و از طرفی مسئولیت سنگین خانواده هم در اوضاع نا به سامان اقتصادی بر عهده من بود ” اقتصاد ایران در وضعیت تاریک و در حال رشد بود هر چند اقدامات راهسازی و بهداری در حال انجام بود” نتوانستم ادامه تحصیل بدهم بنابراین وارد مدارس شبانه شدم و متوسطه اول و دوم و سوم و چهارم را به پایان رساندم.
خدمت سربازی
پس از پایان دوره متوسطه نظری جهت انجام خدمت وظیفه به سربازی رفتم و در این گذر درس و قرآن و … تعطیل شد ولی ارتباطم با مولانا جلال الدین بلخی معروف به مولوی قطع نشد و با اقیانوس عمیق از حکمت و معرفت و هستی شناسی و جامعه شناسی همراه شدم و به قول شیخ بها
من نمی گویم که آن عالیجناب هست پیغمبر ولی دارد کتاب مثنوی او چو قرآن مدرن
عالی ترین همدم من در دوران سربازی، مولوی بود از اینرو کتابش را با خودم همراه داشتم اما جامعه توجهی نداشت و همواره چنین بود که قدرتمندان نسبت به طبقات پایین جامعه بی توجه بودند. تا جائی که تعلیم و تربیت در ایران زمین، قدر و ارزشی نداشت و چه بلاهایی که از نظر فرهنگی، مغولها و قاجارها و دیگران بر سر آن نیاوردند و مرحوم امیرکبیر فقط تکانی به آن داد و به جسد مرده فرهنگ ایرانی لگدی زد و دارالفنون آمد و کارهایی ارزشمند انجام شد و روزنامه نویسی به وجود آمد و خانمها اجازه تحصیل گرفتند چنانچه تا سال 1285هجری شمسی”15 سال مانده به روی کار آمدن رضا شاه” اصلا آمل مدرسه وجود نداشت و سال 1286 فقط مدرسه دانش در نیاکی محله بود که خود به خود تعطیل شد و زمانی که مسلم عقیلی و حسن عطار نیاکی از روزنامه نویسان به نام و توانمند “نسبت به جامعه خودش بیدار بود و خواست تکانی به جامعه خودش بدهد”وقتی خواستند مدرسه ای احداث کنند زمزمه شد که او “بابی” شد بنابراین عقیلی دست کشید. مقصود این است که در یک جامعه لنجنزار و متعفن اگر انسانی می خواست پرورده شود و به عناوین مختلف گلیم خودش را از آب بیرون بکشد باید سختی ها می کشید.
در سربازی در قرارگاه کل هنگ 501 واحد دژوان در جمشیدیه از آنجائیکه نویسنده بودم”افراد با سواد کم بودند” به اکثر سربازان از جمله قدرت لیتکوهی بچه آمل درس یاد می دادم که بیش از 45 نفر در آن گروهان با سواد شدند و شاهد این حرفهایم آقای قربانعلی صفایی اهل نمارستاق می باشد و سلیمان موسوی هم که به رحمت خدا رفت. به هر حال همان کارها باعث شد وضعیت روحی من به جهت مطالعه و از آن طرف احترام اطرافیان و سربازان بهتر شود و این دوره هم در سال 1339 با همه خاطراتش تمام گردد و دوباره وارد آمل شویم و در همان دفتر ایران پیما که به پی ام تی تغییر نام گرفت مشغول ادامه کار قبلی خودم شوم.
1332 و پوشیدن چرم
تحولات سال 1332 مصادف با روی کار آمدن نخست وزیری دکتر محمد مصدق و ایرج فرزانه روزنامه نگار عدل الهی در آمل بود و متعاقب آن بساطی در مملکت پدیدار شد و به نظر بنده دوره بیداری فکری ایرانیان از همین زمان دکتر مصدق شروع شد. زمانی که آمل سنگفرش نبود و آب لوله کشی هم وجود نداشت و زمین گل و لای بود و مردم برای رفت و آمد از “خَرَک چُو” استفاده می کردند و چون کفش نداشتند چرم می پوشیدند.
آب چاه در وسط میدان فعلی سردار سلیمانی
سالهای 28 تا 31 هجری شمسی وسط میدان فعلی منتصب به سردار سلیمانی در خیابان شهید بهشتی چاه عمیقی به نام آب شاه وجود داشت که مردم از هر گوشه شهر برای آب آشامیدنی سالم به اینجا می آمدند البته دوره خودم شوروی ها را دیدم که روی دیوار هتل بزرگ پهلوی سابق و هتل شهر فعلی فیلم هایی را به نمایش می گذاشتند که در همان عالم بچگی که برای تماشا می رفتیم چون ذهن ما با آنها آمیخته نبود پا به فرار می گذاشتیم.
تبلیغ مردان مسیحی
خاطره ای وجود دارد که هنوز مرا فکری می کند که چرا علمای آئین خلاق و فرهنگ آفرین مکتب زنده تشیع این کار را نمی کردند و مسیحت آن را انجام می داد چنانچه سال 32 آقای مرادیان مسیحی بیش از ده جلد کتاب”ارمیآ، دانیال، متا، یوحنا، را به مبلغ یک قروون به من فروختند و کتابهای مسیحیت چون عهد عتیق “چهار کتاب آسمانی” را مجانی دادند در حالی که در ایران زمین که علما بسیار نفوذ داشتند و باید چنین کارهایی می کردند که فرهنگ تشیع را بیشتر بشناسانند انجام نمی دادند گرچه خاطر جمع بودند ولی نمی بایست بودند”از اینکه همه مردم اعتقادات قوی داشتند” همانطور که ما هنوز احساسات و عواطف عقلی داریم که محبت بی معرفت یک جو ارزش ندارد و زمانی که شناخت معرفت نباشد جامعه ساخته نخواهد شد همانطور که دیدیم نشد.
خبرگزاری یوسف پیرزاد
دوران مصدق دوره بیداری بود و روزنامه ها و جراید در همان روزها شکل گرفت. روبروی شهرداری آمل خبرگزاری به نام آقای یوسف پیرزاد” شهردار یکدوره آمل که از زمان من تا به امروز 38 شهردار اولین محمد حکیمی تا سید حمید هاشمی روی کار آمدند ” بود که آقای غلامعلی صادقی روزنامه فروش او بود.
یکی از خاطرات سپهبد امیر احمدی در سال 1308 در مورد پهلوی اول
سپهبد امیر احمدی در قسمتی از خاطراتش نسبت به پهلوی اول بیان داشت”پهلوی اول دانش و سوادی نداشت و فقط تجربه کاری داشت ” درد ایران بیشعوری است و ایران باید بیدار شود و وقتی از او چاره کار را پرسیدند دکتر حسابی در جواب گفت باید دانشگاه ساخت و ذهن مردم را روشن و اندیشه آنها را بالا برد.
سال 36 آزادی اندیشه
در سال 1336 روشنفکری آنگونه آزاد بود که مدیر مجله تهران مصور اشعار استاد شهریار را آزادانه چاپ کرد:
الا تهرانیا دانم چه هذیان و هدر گفتی به کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
مرا این بس که می دانم تمیز دوست از دشمن الا تهرانیا انصاف میکن خر توئی یا من
به هر حال علی اکبر دهخدا و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل مدیر روزنامه “صور اسرافیل” سبب بیداری ایران شدند ولی این دوره آزاد تر فکر می کردند چون که اگر کسی نمی توانست انتقاد کند و حرف خودش را بزند مسلما به راه دیگری می رفت و افکارش هم نسبت به جامعه، فرهنگ و دولت بد می شد و کارهای غلطی را هم انجام می داد و بزهکاری جامعه اضافه می شد.
اشعار انتقادی من نسبت به شهردار وقت
روشنفکرانی چون ایرج فرزانه در آمل بسیار توانمند و قوی بودند و حقایق را بدون هیچ اغماضی بیان می کردند و ترسی از کسی نداشتند.
عاقبت شد روزگار انتقام ای شهردار باید استعفا دهی از این مقام ای شهردار
تو کجا مسند نشینی و مقام کت نپوشیدی و بگرفتی زکام ای شهردار
که اینها سروده ای از اشعار انتقادی من نسبت به شهردار وقت بود که در روزنامه عدل الهی ایرج فرزانه به چاپ رساندم و اعتقاد داشتم و دارم که باید تریبونی باشد تا هر شهروندی مشکلات و معضلات شهری را مستقیم با مدیران دوایر مختلف از جمله دستگاههای خدمات رسان چون شهرداری و شورای اسلامی و ادارات آب،گاز و برق و مخابرات در میان بگذارند که در رفع آنها تسهیل شود چرا که شکر خدا مردم ما با اصل دین و اعتقادات مشکلی ندارند بلکه از عملکرد برخی مسئولان ناکارامد ناراضی اند و این نیز به حق می باشد.
زمین فوتبال در بیمارستان هفده شهریور
از جمله اندر احوالات زندگی سراسر خاطره من اینکه سال 1326 بنده عضو انجمن فوتبال شدم و در همان سال داخل محوطه بیمارستان هفده شهریور زمین فوتبال درست کردند ولی برخی ها مانع آن شدند و ما به همراه تقریبا سی نفر از دوستان در حیاط تکیه اسک با توپ پنبه ای بازی می کردیم که بخاطر جنس بد آن پاهای ما زخم می شد. در همان سالها آقای ورزنده اولین دبیر ورزش در آمل و آقای کریم لطیفی بزرگواری بود که پیشاهنگی درس می داد و چند وقتی را در دبستان پهلوی به صورت شبانه درس می خواندم .
ذکر هفت مبین یاسین
هر روز صبح قبل از خروج منزل سوره یاسین و هفت مبین آن را برای در امان ماندن از شر دشمن می خوانم و بسیار آرامش بخش است.
تشخیص درست و نجات پسر کوره چی
دوره ما بیمارستانها آنقدر توسعه نداشت و بیمارستان امام رضا(ع) به نام”بیمارستان پهلوی نام داشت و سالهای 1317 یا 1318 شکل گرفت چنانچه زمانی که در دفتر ایران پیما کار می کردم آقای ذبیح الله ملک زاده در بیمارستان هفده شهریور فعالیت می کرد و از جمله کسانی بود که تشخیص درست می داد وقتی که بچه کوره چی را با حالت تهوع به بیمارستان بردم وی به جهت آشنایی با ما مریض را بستری و برای ادامه درمان درخواست چند واحد خون کرد و با کمک تعدادی از دوستان گروه خونی پیدا شد و با لطف این مرد بزرگ بچه درمان شد.
سال 32 و لگد زدن به شانس
آقایان ذبیح الله خان ملک زاده و اسماعیل گودرزی سال 1332 به دفتر ایران پیما آمدند و از من خواستند طی نامه ای با این مضمون که ریاست محترم بانک ملی اینجانب عباسعلی پیروزیان متولد 1314 پدر حبیب الله مادر ام البنین شماره شناسنامه 282 صادره از آمل دارای مدرک ابتدایی حاضرم که در آنجا مشغول خدمت شوم را نسبت به جناب “بتاش” رییس بانک ملی که ساختمانش جلوی پل بزرگ و محل سالن خاتون فعلی بود بنویسم. بعد نامه را بردم و شخصا تحویل “بتاش” دادم و ایشان از من پرسیدند دست خط خودت هست که در جهت تایید حرفش بله را گفتم و برای اطمینان خاطر جلوی چشمش مجددا نوشتم و گفت صبح شنبه بیا. شب جمعه به جهت خلق و خوی مطالعه قرآنی و اعتقاداتم در کلاس درس قرآن غلامحسن مرادی رینه ای در منزلش واقع در اسپه کلا شرکت کردم و حاج حبیب الله و حاج نعمت معتقدی از مظاهر مکتب تشیع و نماد خوب تقوا و پرهیزکاری نیز حضور داشتند که وقتی موضوع را با “مرادی” در میان گذاشتم، ایشان گفتند پول بانک حرام است و با همین یک جمله و اعتقادات به عقایدم حرفش را حجت قرار دادم و نرفتم.
انجمن قرآن
سال 1340 به اتفاق دوستان همراهی چون حاج حسین اسفندیاری، حاج حسین کمانگری، حاج حسن نهاوندیان، حاج رضا مهدی زاده، حاج محمد مهدی حیدرزاده، حاج مهدی مهدی پور و حاج اسدالله اعلایی بخش و حاج نوع پرست انجمن قرآن را در محل فلکه آمل تشکیل دادیم و هفته ای سه روز در کلاسهای آن شرکت می کردم که اکنون دکتر محسن آسوری و آقای کمانگری و حاج عباس نژاد مسئولیت انجمن را بر عهده دارند. برای احداث ساختمان انجمن و پرداخت دستمزد کارگران و مصالح ساختمانی مردم علاقمند و خود اعضاء قرآنی با توجه به وضعیت مالی شان مبالغی را در جهت کمک و تسریع در پیشرفت کار پرداخت کردند که من نیز با سه روز کارگری توانستم سهم خودم را که هزار تومان بود بپردازم و مرحوم حسین اسفندیاری از مدرسین انجمن قرآن”به من هم بسیار علاقمند بود” هم در این کار معنوی با ما سهیم بود.
آیت الله سید کاظم و مسجد امام رضا(ع)
آیت الله سید محمد کاظم سعیدی کاشمری مدرس علم صرف و نحو و انسانی شریف، متفکر و روشنفکر بود که بنده و آقای اکبری ادبیات عرب را نزد ایشان خواندیم. این عالم ربانی در دوره عمر پربار خود در کارهای عام المنفعه پیشقدم بود به گونه ای که منزل شخصی خود را برای احداث مسجد امام رضا(ع) فروخت.
ازدواج در سال 42
سال 1342 و تقریبا در سن بیست و هفت سالگی تشکیل زندگی دادم و فرزندان خوبم محمدرضا کارمند بانک سپه،شهره، پزشک متخصص بیهوشی، کبری فارغ التحصیل ادبیات و سعید ثمره های زندگی من هستند که شکر خدا بسیار صالح می باشند.
پیشنهاد برای واحد طرح بهره برداری تشبندان
سال 40 تشکیلات مسافربری تعطیل شد و من و آقا اسماعیل منصوری وارد برنج فروشی در انتهای میدان یوسفیان شدیم و کار ما هم شناخت برنج بود بدین صورت که آقا اسماعیل مقداری از چند نوع برنج”گردی، شاهک،صدری و نیم دانه” را داخل 30 دستمال به عنوان “مستوره”با قیمت های مختلف قرار می داد و می فروخت و ماشاءالله درآمد خوبی هم داشت تا اینکه بعد از مدتی دو نفر جوان خوش قد و قامت به نام آقا روح الله خرسندی و علی اکبر توکلی به دفترما آمدند و پیشنهادی دادند که شما با سوادی و کتاب می خوانی و لیاقتت بیشتر از اینهاست و برنج فروشی کار تو نیست در صورت علاقه و رضایت به عنوان سرپرست با امکاناتی چون ماشین برای رفت و آمد و حقوق و مزایای خوب در واحد طرح بهره برداری جنگل تشبندان مشغول به کار شوید که از آنها زمان خواستم تا فکرهایم را بکنم. به هر حال بعد مدتی قبول کردم و سال 42 وارد واحد طرح بهره برداری جنگل تشبندان شدم و حدود بیست سال هم در آنجا حضور داشتم.
ارتباط حسنه کارفرمایی
مدت زمانی که در آنجا “واحد طرح بهره برداری تشبندان” مشغول به کار بودم ارتباط بسیار خوب همراه با احترام بین من و مدیرم برقرار بود و حتی در نامه نگاری های اداری اش خطاب به من می نوشت “برادر محترم جناب پیروزیان” و این موضوع مطمئنا ارتباط حسنه همراه با تعهد را در من تقویت می کرد و از طرفی موجب مسئولیت پذیری بیشتر من در مجموعه به عنوان سرپرست در بود و نبود ایشان می شد.
حقوق 400 تومانی
حقوق من ابتدای شروع به کار در مجموعه واحد طرح بهره برداری تشبندان 400 تومان بود و اواخر در سالهای 56 به دو هزار و خوردی رسید که در زمان خودش پول زیادی بود و می شد با آن خیلی کارها کرد.
ترک کوره چی ها با تغییرات انقلاب
در واحد طرح بهره برداری تشبندان با همت و تلاش 200 نفر از کوره چی ها، تبردار، قرق بان، چوب شمار، انباردار، دفتردار، چوب و زغال استخراج می شد و نمایندگانی هم در رزکه و کردکوی داشتیم که سرکشی می کردند و به صورت غیر مستقیم حدود 900 نفر شامل راننده و تراکتورچی و … همه تحت پوشش یک کارفرما قرار داشتند و از نظر حقوق و مزایا نیز مورد رسیدگی قرار می گرفتند که با توجه به ارزانی شرایط خوب بود اما مهرماه سال 57 همزمان با تحولات انقلاب اوضاع تغییر کرد و کوره چی ها جنگل را ترک کردند و شهرها شلوغ شد و 17 مهر با عده ای از دوستان که در تظاهراتها شعار می دادند “به فرمان خمینی شاه تو را می کشیم”همراه با جوانان بسیار پرشور سال 57 آمل به عنوان شهری مذهبی با عواطف دینی و درونگرا یکصدا شدیم و سال 58 از جنگل تشبندان خداحافظی کردم و در 43 سالگی به شهر آمدم.
خودروی وانت
از یادگاری های جناب توکلی در واحد طرح بهره برداری تشبندان یکدستگاه خودروی وانت بود که پس از ورود به شهر در مسجد سبزه میدان با برگزاری انتخابات اتحادیه وانت داران را تشکیل دادیم و من با رای اکثریت به عنوان رئیس انتخاب و بعد از آن وارد مجامع امور صنفی شدم و ریاست آنجا را به هم به من دادند و حدود چند سالی هم دراین صنف نیز فعالیت کردم و سپس دفتردار شدم و الان بازنشسته اصناف می باشم.
در محضر آیت الله حسن زاده(حفظه الله تعالی)
بین سالهای 56 و 57 آیت الله حسن زاده در مسجد سبزه میدان درس معرفت نفس”علم النفس” می داد و شاگردان و مریدان خوبی چون حاج آقا ولایی، فرهمند در خدمت این فیلسوف و عالم برجسته قرن بودند و من هم یکی از آنها بودم که با توجه به دست خط خوبم همیشه مورد لطف و عنایت ایشان قرار می گرفتم و درسها از محضر شریف شان گرفتم که همیشه در زندگی به کارم آمد.
در زمان تحصیل در کلاس درس “علم النفس” که شامل 600 صفحه می شد استاد حسن زاده (حفظه الله تعالی) در میان چهل نفر از شاگردان سوالی را در یک بیت شعر با مضمون
کشیده جمله را مانده دهن باز زهی دریا دل رند سرافراز
پرسیدند در این شعر مقصود از “چی را چشیده” چیست که من دست بلند کردم و در جواب گفتم نفس حد یَقِف ندارد”متوقف نمی شود و تا مادامی که از این جهان برویم باید یاد بگیریم و ظرفی است که پر شدنی نیست و عالم یعنی پیمانه جان که بعدها از نظر علمی بر وی موج می زند و همیشه تشنه دانستن است و می خواهد بیشتر بداند.
تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همینکه نادانم
و در بیتی دیگر که به ابن سینا نسبت می دهند
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت یک موج ندانست ولی مو شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت واخر به کمال ذره ای راه نیافت
آقاجان فرمودند پیروزیان درست گفتی نفس حد یَقِف ندارد و هزاران امور را می چشد و باز تشنه است. این شعر از کیست؟ که گفتم از شیخ شبستری سال 717 و عالی ترین کتاب عرفانی است که گفت آفرین و بعد از آن کتاب “ذکر ذاکر مذکور” را به من هدیه داد و حدود دو سال توفیق حضور و تلمذ در محضرشان را داشتم.
یک شب دیگر فرمودند
ای دوستان ای دوستان من كیستم من كیستم؟ ای بلبلان بوستان من كیستم من كیستم؟
فردا شب در جواب شان گفتم
ای آشنای جان و دل روشن کن دلهاستی من کیستم ها را بهل این لفظ را معناستی
من کیستیُ حد بود جان جهان لاحد بود
من وصل او را صد بود عنوان این دنیاستی
که وقتی نوشته اشعار را به ایشان دادم فرمودند ما را ناز می کنی؟
شبی در وصف علامه سرودم
اَشُون مه دل یاد آقا هاکرده عجب لطفی به من خدا هاکرده
مه لال زبون گویا هاکرده دل با مِنِه زِبُون نجوا هاکرده
عقل بَوتِه که اِی خِلِ اَئُوعباس هفتاد سال بِگذِشتِه تِه نَیی حَواس
وِ اَفلاکی و تِه بی جِلُ پِلاس اِسا خانی بَوِه وِ تِه بالِ ماس
حسنِ لطف حق احسن هاکِردِه شَبُون وادیه اَیمَن هاکرده
این کار رِه خدای ذُالمَن هاکرده دشت خشکیده رِه گلشن هاکرده
به کوری چشم حسود و بخیل وِرِه عزت هدا رب جلیل
بَوین لطف خداوند بی بدیل مُشتی خاکی ره هاکرده شِه خلیل
وِ فخر العلم و اَمِه افتخاره گل عرفان همیشه بهاره
مکتب جعفری ره پاسداره
چنانچه علامه بزرگوار فخرالعلم است و افتخار عالم تشیع و ایرانیان خصوصا مردم شریف و ولایی آمل می باشد.
در مدح علامه بزرگوارهمین بس که وی شاگرد علامه طباطبایی بود و از همه مهمتر خدمت جناب شعرانی عمده شفا را خواند. (میرزا ابوالحسن شعرانی معروف به علامه شعرانی، عارف ذوالفنون، استاد علوم اسلامی، تاریخ، فلسفه، نجوم، ریاضیات، ادبیات و دیگر علوم زمان خود بود و چند اثر در این رشتهها از وی باقی مانده است.شعرانی با دو زبان انگلیسی و فرانسه آشنایی داشت. او از دانش شیخ عبدالکریم حائری، میرزا مهدی آشتیانی و میرزا محمود قمی استفاده کرده و علاوه بر نگارش کتاب، شرحهایی بر کتابهای تفسیری، حدیثی، کلامی و فلسفی دارد) یعنی از کتاب نفس شروع کرد و کتاب نبات و حیوان و تشریح…؛ را خدمت ایشان یاد گرفت.
توسل جهت دیدار حضرت آقا”علامه حسن زاده”
چون به صاحبدل رسید خاموش باش که ابهت و دانش و علوم و عصمت جان وادب و تربیت و پذیرش سکوت وی اجازه نمی داد تا کسی بی اذن سخنی بگوید. انسانی والا که هیچکس از دیدار وی محروم نمی گشت. چنانچه روزی حاج علی آقا میکائیل، استاد رضا لاریجانی و آقای حسنی در تماسی تلفنی خواستند تا برای دیدار با علامه حسن زاده با آنها به ایراء برویم و این داستان به تابستان و فصل سیب و گیلاس بر می گردد که به اتفاق دوستان رفتیم. با یک ابهت خاصی دم در حاضر شد و با نگاه سراسر مهرش فرمود آمدین؟ علی آقاجان و استاد رضا لاریجانی و آقای حسنی و پیروزیان جان! چهار نفر با حسن شد پنج نفر. بیائید داخل امروز ناهار باید پیش من باشید که با شرمندگی به داخل منزلش رفتیم. اما ما در حد هم صحبتی ایشان نیز نبودیم و به واسطه نسبت فامیلی آقای حسنی نشستیم و از غذای تبرک بهره مند شدیم و بعد رو به جمع ما کرد و گفت از میوه های درخت سیب و گیلاس برای خودتان بچینید که دوستان قبول کردند و من نرفتم که پرسید چرا شما نمی روید من مشغول مطالعه هستم!!! در جواب شان گفتم گیلاس پیدا می شود سیب هم همینطور، فصل بهار هم اما آنچه مسلم است سبد ما خالی است ما کیسه تهی هستیم و سخنی را به عنوان عیدی به من بدهید چه میوه ای بالاتر از درخت حکمت حکیمانه حضرتعالی که در هیچ جا جز همینجا پیدا نمی شود. پرسیدند چی نصیبت می شود؟ گفتم همین که مطالعه می کنید به من می آموزد که باید مطالعه بکنم و این سکوت و عظمت کتابخانه شما آدم را دگرگون و ادب می کند. چه کاری بهتر از اینکه شما سخنی بفرمائید که از نظر معرفتی از سیب و گلابی و صد شربت گل آرا خوش عطرتر باشد؟ بزرگوار خندید و گفت خیلی خوب خیلی خوب باشد بنشینید سپس رو به من گفت پیروزیان اینجا چه نوشته؟ خواندم حضور آیت الله علامه حسن زاده … بعد با لحنی خاص گفت شما می گوئید من که هستم؟ چرا نوشته علامه و آیت الله و اینهمه القاب و صفت قرار داده!!! آقا حسن هیچ چی نیست بیخود می گویند علتش این است مردم آگاهی ندارند و اگر به سطح بالایی برسند و همین مطالب را بخوانند اینها هم حسن می شوند چرا باید اینهمه بنویسند علامه حسن زاده و صفات قائل شوند که این ادب روح است یعنی علم انسان را متواضع می کند.
تاثیر آثار استاد
آثار آیت الله علاّمه حسن زاده آملی گنجینه ای است که موجب بیداری انسان و ارتباط با خدا می گردد. استاد بزرگوار پندهایی حکیمانه، عارفانه و عاشقانه در کتاب های گران قدر خود بیان نموده که هر یک نور و شفاست و باعث می شود که زنگار غفلت از وجود انسان پاک شود. امید که با خواندن این پندهای آموزنده و حکیمانه و عمل به آنها بتوانیم سعادت دنیا و آخرت خویش را بیمه نماییم و از خداوند می خواهیم که وجود پر نعمت و پر برکت استاد علاّمه حسن زاده آملی را در ظلّ توجّهات حضرت ولی عصر امام زمان ” روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه” حفظ نماید. خدای بزرگ را شاکر و سپاس گزارم که لیاقت شاگردی این استاد بزرگ را به من داده و توانستم آثار او را برای نسل جوان بگویم.
خلق الانسان فی کبد
انسان در درد آفریده شد یعنی زندگانی آشتی زنده هاست، سدیم و کلر دو عنصر کشنده است و جمع این دو نمک طعام می باشد و با زندگانی در طول این 87 سال فهمیدم کسی نتواند به راز آفرینش پی ببرد و به قول علامه حسن زاده
پرت و پلا نأونأو چون و چرا نأونأو نه زرّه دار نه زور دار بوين چهها بوين چهها
بأؤ خدا خدا خدا تو پادشاه و من گدا مره به عشق و شور دار بوين چهها بوين چه ها
دل هسّ و جاى دلبره نه جاى شخص ديگره شطونّه از خود دور دار بوين چهها بوين چهها
اتي شه سركتى بزن توره نمّه چتى بزن توشه عقل و شعور دار بوين چهها بوين چهها